هنگ سوار بجنورد و اشغال خراسان (3)
یادداشت – دکتر برات شمسا
ارتش سرخ از پنجم شهریور 1320 از نواحی مرزی وارد خراسان شدند و با اشغال مراکز نظامی، شهر مشهد و بخشهایی از خراسان عملاً تسلیم روسها شد.
در این ایام، مرکز پادگان لشکر 9 در مشهد قرار داشت و قسمت اعظم لشکر نیز در همین مکان متمرکز بود. فقط یک هنگ سوار در بجنورد و یک هنگ پیاده در تربتجام و عده مختصری هم در بیرجند حضور داشتند. بهمحض اینکه در صبح روز پنجم شهریور از تمام نقاط مرزی خبر تلفنی حمله نیروهای شوروی به سرلشکر محتشمی (فرمانده لشکر 9) رسید، در دو ستون برای مقابله با روسها، به سمت مزداوند و قوچان حرکت کردند ولی توان مقابله نداشتند و مجبور به عقبنشینی شدند،
خاطرات رشید پسندیده رهورد [۱] از درجهداران هنگ سوار بجنورد حکایت از دستوری دارد که از تهران به نیروهای نظامی داده میشود. وی در خاطراتش درباره دلایل ترک مقاومت چنین بیان میکند: «شهریور 1320 که روسها حمله کردند، بهمحض اطلاع از تجاوز آنها به مرزها برای مقابله با آنها آمادهشده و بهسوی مرزها رفتیم. ولی به خاطر اینکه سیمهای تلفن را قطع کرده بودند هیچ وسیله ارتباطی با تهران یا مشهد نداشتیم. به هر شکلی با تهران ارتباط برقرار شد، گفتند: عقبنشینی کنید. ما هم بدون درگیری به پادگان بجنورد برگشتیم. شهر خلوت و مغازهها را بسته بودند، مردم بهمحض دیدن ما به سرکارهایشان برگشتند. هرازگاهی هواپیمای روسی بر فراز بجنورد مانور میداد و با پخش آگهیهایی به مردم اطمینان میدادند که با آنها کاری ندارند و درواقع به خاطر حضور آلمانها در ایران واردشدهاند.»
این درجهدار نظامی در ادامه خاطراتش به نحوه حضور روسها و گرفتن هنگ نظامی پرداخته است: «یک روز شیپور نظامی نواخته شد، همه درجهدارها و افسران در مرکز پادگان جمع شدیم. ما را به سمت باشگاه افسران هدایت کردند، در داخل باشگاه ما را بازرسی کردند و هر چه وسایل نظامی مثل سرنیزه، چاقو و... داشتیم از ما گرفتند و چنین وانمود کردند که شمارا به مرکز فرماندهی در مشهد منتقل میکنیم. افسرها را سوار سه اتوبوس کردند و بقیه افراد اعم از درجهدار و سرجوخه را که پنجاهنفری میشدیم سوار بر ماشینهای روباز کردند که توسط چند نفر از سربازان روسی از ما محافظت میشد. شب به قوچان رسیدیم و قرار شد آنجا بمانیم. با طلوع آفتاب مجدد سوار بر ماشینها شدیم ولی در کمال ناباوری ماشینها به سمت مرز باجگیران حرکت کردند. با عبور از مرز وارد کشور ترکمنستان شدیم آن شب به شهر عشقآباد رسیدیم آنجا دو تا زندان داشت یکی مربوط به افراد خطرناک که در داخل شهر بود، دیگری برای زندانیان عادی بود که در مسافتی نزدیک به شهر قرار داشت. وقتی وارد شدیم جایی مثل مرکز فرماندهی و ستادشان بود زیرا عکس بزرگی از لنین و استالین نصبکرده بودند. یکییکی ما را از ماشینها پیاده کردند و اسامی و درجههای نظامی ما را در فهرستهایی جداگانه نوشتند. یک سوله بزرگ بود احتمالاً در سابق کارگاه نجاری بود چون هوا تاریک بود و داخل سوله دیده نمیشد وقتی وارد شدیم از روی افرادی که زودتر از ما رسیده بودند عبور میکردیم این گروه نظامیانی بودند که از مشهد و نواحی مرزی دستگیر و به این زندان منتقلشده بودند.»
در زندان عشقآباد
آقای پسندیده خاطرات حضور خود در زندانهای عشقآباد را نیز چنین نقل کرده است:
«تقریباً حدود 300 نفر بودیم که یک سوم درجهدار بودند و بقیه افسران بودند. تقریباً بیست روز همه با هم در یک زندان بودیم بعد افسران را از ما جدا کردند و به قسمتی دیگر منتقل کردند. ولی سرجوخهها و درجههای پایینتر را جدا کردند و به ایران بازگرداندند.
ما سه ماه و بیست روز در زندان عشقآباد به سر بردیم. پس از اینکه افسران را جدا کردند غذای ما همتغییر کرد و کم شد، نان کیفیت نداشت تخم جارو، ارزن و اینها در آن وجود داشت. احساس میکردیم هرروز روزهایم. سوله نم داشت و رطوبت آن آزاردهنده بود. اغلب غذاهای آنجا سیبزمینی پخته بود. در طول مدتی که آنجا بودیم دومرتبه ماهی دادند که هرماهی سهم دو نفر بود. بعد از بازدیدی که انجام شد تا حدی وضعیت ما تغییر کرد. هفتهای دومرتبه ما را به حمام میبردند و هرروز صبح یک خانم دکتر میآمد افرادی که مریض بودند را معاینه و مداوا میکرد. بعد از مدتی هرروز یکی از افسران زن ترکمن روزنامهای میآورد و یک نفر به نام گروهبان رحمتی اخبار روزنامه را میخواند و برای ما به فارسی ترجمه میکرد، اغلب خبرهای جنگ و پیشروی متفقین گزارششده بود.
یکشب به ما گفتند: خبری خوش برایتان داریم و مطمئنیم امشب دیر میگذرد. قرار بود فردا به ایران بازگردیم. آن شب برای سرگرم شدن ما سینما سیار آوردند و فیلمهای جنگی نمایش دادند. روز بعد مقداری سوغاتی خریدیم و مجدد به ایران برگشتیم. به مشهد آمدیم و بعد چند روز از تهران دستور رسید که نظامیها خودشان را در تهران معرفی کنند. در قبال آن مدتی که در عشقآباد زندانی بودیم به من 100 تومان دادند.»