محمدحسین واحدی : امید، یکی از مهمترین صفات انسان هست؛ امید است که آدمی را به حرکت وامیدارد، توان ادامه دادن به او میدهد و تحمل مشکلات و سختیها را برای وی آسان میکند.
وضعیت ایران و مردمانش در حوزه امید اجتماعی امروز در چه حالی قرار دارد؟ ایران را میتوانیم همچنان «سرای امید» بخوانیم؟ آمار مهاجرت ایرانیان بیانگر چه موضوعی است و چه آثاری دارد؟ چرا باید افزایش میزان خودکشی را جدی بگیریم؟ این سؤالات و بیش از اینها، این روزها دغدغه همه افرادی است که نگران ایران و آینده این «خاک مهرآیین» هستند؛ هدایت معضلات به تاریکخانه و عدم صحبت در خصوص مشکلات به امید حل خود به خودی آنها اشتباهی است که شاید عوارضی جبرانناپذیر داشته باشد؛ گام اول حل هر معضل به رسمیت شناختن وجود آن است و شاید در این حوزه مهمترین وظیفه بر دوش رسانهها باشد تا مسئولین را نسبت به عمق معضلات اجتماعی آگاه کنند.
روزنامه اترک به دلیل اهمیت بالای این موضوع، گفتوگوی اختصاصی با آقای محمد آخوند پور امیری؛ دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران انجام داده که در ادامه میخوانیم:
اترک: برخی بر این باور هستند که جامعه ایران امید خود به آینده را ازدستداده و به چیزی جز مهاجرت فکر نمیکند. نظر شما در این خصوص چی است و آیا این را قبول دارید؟
درواقع عوامل متعددی را میتوان پیرامون پاسخ به این پرسش در نظر گرفت. از سطوح خُرد و شرایط حاکم بر روحیات فردی، شرایط حاکم بر نظام فکری شخص، سطح و دغدغههای اقتصادی تا وضعیت عمومی و کلان جامعه و بحرانهایی که در لایههای عمیق یک جامعه پدیدار میگردد. از دیگر سو نوع عملکرد حاکمیت نسبت به برآورده سازی خواست ها و نیازهای جامعه پیرامونی و نوع ارتباط جامعه با حاکمیت (عمیق، سطحی و یا بینابینی)، میزان رضایتمندی اجتماعی از عملکرد نهاد قدرت و دهها و شاید صدها شاخص دیگر را میتوان پیرامون علل پدیداری مسئله تزریق ناامیدی به جامعه ایران که میتواند زمینهساز شکلگیری اندیشه مهاجرت گردد، مطرح نمود.
درواقع پیمایشهای صورت گرفته در دهههای اخیر نشان از حکایت افول سرمایه اجتماعی در ابعاد گوناگون است که پیامآور اتفاقات خوشایندی نخواهد بود. از کاهش میزآن همبستگی اجتماعی در جامعه گرفته تا کاسته شدن تعلقخاطر نسبت به باورها و عقاید اخلاقی و مذهبی و... . به همین منظور کارشناسان حوزه اجتماع سعی نمودهاند تا با تحلیلهای عمیق جامعهشناختی نسبت به آسیبشناسی علل پدیداری بحرانها در دهههای اخیر اقدام نمایند.
«امیل دورکیم» شاید ازجمله جامعه شناسان اولیهای باشد که به رابطه میان ساختار جمعیتی و وضعیت اخلاقی یک جامعه اشارهکرده است. «دورکیم» در کتاب تقسیمکار اجتماعی خود میگوید که نقطه شروع تحول جوامع از سنتی به مدرن (یا به تعبیر او از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیک)، افزایش میزان و تراکم جمعیت آنهاست. به گفته وی با این افزایش، میزان تراکم اخلاقی جامعه (میزان تعامل افراد آن) نیز بالا میرود، تا جایی که فضای موجود یارای کل جمعیت نیست. در چنین شرایطی این فشار جمعیتی از طریق مهاجرات کاهش مییابد. اگر امکان مهاجرت فراهم نبود از طریق تغییر ساختار جامعه به همبستگی ارگانیک (نوعی نظام تقسیمکار که در آن افراد هر یک کار متفاوتی انجام میدهد و از این طریق همه به یکدیگر وابسته میشوند)، فشار جمعیتی کاهش مییابد. به لحاظ فرهنگی و اجتماعی این افراد شباهت خود را به یکدیگر از دست میدهند، روح جمعی مشترک قبلیشان تضعیف میشود و جای آن را وابستگی متقابل ناشی از نیازهای شغلی متفاوت میگیرد. در شرایط جدید سرمایه اجتماعی رو به ضعف میگذارد یا دستکم از نوع پیوسته ساز (ارتباط میان افراد مشابه) به نوع همبسته ساز (ارتباط افراد متفاوت) تبدیل میشود.
در ایران دو نوع پدیده جمعیتی را میتوان سراغ گرفت که تأثیرهای بالقوه و بالفعل مهمی بر سرمایه اجتماعی دارند:
یک) رشد شهرهای بزرگ و ظهور انسانهای شهری با بنیادهای روانشناختی ویژهای که بیگانگی، سردی و بیعاطفگی از خصلتهای برجسته آن است.
دو) جابهجاییهای گسترده و مداوم در درون و میان شهرها، تغییر کارکرد محلهها و تغییر سازمان فضایی شهر که مانع شکلگیری رابطههای درازمدت میشوند.
وجود این دو پدیده موجب افزایش میزان جرائم و کجرویهای اجتماعی شده و میزان اعتماد شهروندان را به یکدیگر کاهش داده و درنتیجه ریسک اعتماد ورزی را بالا میبرند.
به این نکته باید توجه داشت که مهاجرت در شرایطی که سرمایه اجتماعی در حال افول است اثری متفاوت از زمانی خواهد داشت که سرمایه اجتماعی قوی است. مهاجران در شرایط ضعف سرمایه اجتماعی برای ریشه دواندن و برقراری رابطههای اجتماعی و مشارکت در سازمانهای اجتماعی با موانع بیشتری مواجه میشوند. برای مثال سازمانهای مذهبی که حول وابستگیهای جغرافیایی یا قومی شکل میگیرند، زمینهای را برای ادغام اجتماعی مهاجران فراهم میکنند. کارکرد هیئتهای مذهبی در گروههای قومی و جغرافیایی از این قبیل است. درحالیکه از اواسط دهه شصت رفتهرفته چنین نهادهایی رو به افول گذاشتند، بهویژه دامنه جغرافیایی فعالیت آنها به حاشیه شهرها محدودشده و مناطق متوسط از چنین سازمانهایی بهتدریج خالی شدند. به همین جهت مهاجرانی که در این دوره زمانی به این نوع مناطق نقلمکان کردهاند بهمراتب فرصت کمتری برای ادغام اجتماعی داشتند.
مهاجرت پدیدهای بهشدت مخرب برای سرمایه اجتماعی است؛ چراکه با تغییر مکان فرد مهاجر از کشوری به کشور دیگر و از فرهنگی به فرهنگی دیگر تمامی ارتباطات اجتماعی و شبکه روابط فردی وی دچار تحولی عمیق میشود. پس از مهاجرت، مهاجران باید روابط و شبکههای جدیدی را از پایه بنیان نهند، آنهم از طریق مراوده با کسانی که تاریخ و فرهنگ مشترکی با آنان ندارند. با افزایش میزان مهاجرت نهفقط سرمایه اجتماعی مهاجران کاهش مییابد، بلکه سرمایه اجتماعی غیر مهاجران نیز دستخوش دگرگونی بنیادینی میگردد. چراکه نهفقط آنان دوستان و خویشاوندان خود را که طی سالها با آنها مرتبط بودهاند را از دست میدهند، بلکه خود نیز در اندیشه مهاجرتی محتمل از سرمایهگذاری بر روی روابط اجتماعی موجود خود و مراقبت از آن روابط، دست میکشند.
علاوه بر این چالشها که در میان تمامی مهاجران دیده میشود، مهاجران ایرانی با چالشهای دیگری هم در تشکیل سرمایه اجتماعی جدید مواجه هستند که خاص خود آنهاست. نسبت بالاتر مهاجران اقتصادی (در مقایسه با مهاجران رستههای خانوادگی و پناهندهها)، تفوق یافتن امر سیاسی در میان ایرانیان مهاجر بهعنوان شاخص عمدهای برای دوستیابی و ایجاد رابطه اجتماعی و بالاخره شکاف میان مهاجران مذهبی و سکولار ازجمله این چالشها هستند. بهبیاندیگر، مهاجرت گسترده ایرانیان به کشورهای دیگر طی سالهای اخیر هم میزان سرمایه اجتماعی را برای خود آنان کاهش داده است و هم بر میزان سرمایه اجتماعی در میان غیر مهاجران تأثیر منفی داشته است. ازاینجهت وضعیت ایران با بسیاری از کشورهای دیگر تمایز چشمگیری دارد.
اما چنانچه بخواهیم به مجموعهای از عوامل تأثیرگذار نسبت به شکلگیری اندیشه بالقوه مهاجرت در ایران که بعدها این شرایط بالقوگی به فعلیت درخواهد آمد اشاره نماییم، میتوانیم به این موارد بهعنوان عمدهترین دلایل شکلگیری اندیشه و اقدام عملی پیرامون مسئله مهاجرت اشاره نماییم.
الف. نگرانی فزاینده از آینده در سایه عدم ترسیم افقهای روشن
یکی از عوامل شکلگیری پدیده مهاجرت بی افقی و عدم شکلگیری آیندهای روشن نسبت به سرنوشت خود در اذهان یک جامعه میتواند باشد. زمانی این تفکر در فرد فرد یک جامعه رسوخ مینماید که در سایه تحولات عظیم صورت گرفته در بستر جامعه و عدم توازن میان نیازها و واقعیتهای جاری، جامعه هرروز بیشتر از گذشته به عقب رانده میشود، کمکم این ذهنیت ایجاد خواهد گردید که باید برای ترسیم آیندهای مطمئن و بهدوراز هرگونه دغدغه (یا با حداقل میزان دغدغه مندی) به فکر عزیمت به کشور دیگری بود. نگرانیهای روانی، خود عامل محرک بسیار قوی میتواند باشد که هرچه بیشتر ذهن فرد را به سمت ناامیدی نسبت به بهبود سامان جامعه سوق خواهد داد.
ب. نابرابریهای اقتصادی و فشار تورمی
یکی از عمده موضوعاتی که پیوندی وثیق با زیست اجتماعی افراد یک جامعه میتواند داشته باشد، موضوع نیازهای اقتصادی و توان برآورده سازی آنها است. چنانچه در سایه سیاستهای نامطلوب دولت و بازار، بحرانهای اقتصادی، عرصههای زندگی اجتماعی آحاد یک جامعه را دستخوش ناملایمات سازد، طبیعتاً عدم توانمندی در برآورده سازی نیازها منجر به شکلگیری بحرانهای فزاینده روحی و روانی گردیده که فرد را در میانمدت و طولانیمدت مجاب مینماید تا برای رهایی از این فشارهای اقتصادی به فکر مهاجرت در کشورهای دیگر برای تدارک یک زندگی مطمئن و مصون از هرگونه تندبادهای اقتصادی باشد. تداوم فشارهای اقتصادی، سطحی از نارضایتیهای عمیق اجتماعی را ایجاد خواهد نمود که میتواند خود را در پدیداری شورشها و جنبشهای اجتماعی عدیده نمایان سازد. هرچه فاصله زمانی میان شکلگیری این جنبشهای اجتماعی کم و کمتر گردد، پیامآور این موضوع است که بر میزان بحرانهای اقتصادی و فشارها افزوده گردیده، به شکلی که سطح تابآوری اجتماعی جامعه را بهشدت نازل نموده است.
از سوی دیگر هرچه بحرانهای اقتصادی بیشتر و بیشتر گردد، فاصله طبقاتی میان بخش غنی و فقیر یک جامعه هم بیشتر خواهد گردید که این موضوع و تعمیق شکافهای اقتصادی، منجر به بروز دودسته از احساسهای ناخوشایند در افراد یک جامعه خواهد گردید.
دسته اول احساس ناتوانی در برآورده سازی نیازهای خود و خانواده. احساس دیگر، وجود تمایز و بیعدالتی در توزیع منابع ثروت و فرصتهای مطلوب در جهت کاهش شکاف میان خود و دیگری که در وفور اقتصادی به سر میبرند. این احساس نابرابری اقتصادی تصور منِ طردشده و بیبهره از امتیازات اقتصادی و کیفیت بالای زندگی را تداعی مینماید که خود سرمنشأ بحرانهای فردی و اجتماعی بسیاری خواهد گردید. از سوی دیگر بهرهمندی از ابزارهای متعدد برای دور زدن محدودیتهای قانونی در جهت بهرهمندی از ثروت انباشته اقتصادی و راههای ثروتمند شدن نامشروع در جوامع پیشاصنعتی و یا دستخوش تحول، که بیبهره از نظارتهای لازم نهادهای ذیصلاح است، میتواند در تعمیق شکاف اقتصادی در سطوح مختلف اجتماعی تأثیرگذار باشد.
ج. ایدئولوژی گرایی و دوگانه سازی خود و دیگری
یکی از عواملی که نقش زیادی در شکلگیری اندیشه مهاجرت تأثیرگذار است، به نوع عملکرد ساختارهای قدرت برمیگردد. پایههای ایدئولوژیک نظامهای حاکم همواره در پی برجستهسازی اقشار خاصی از جامعه و طرد نمودن بخشهای دیگر جامعه است. این مباحث تنها معطوف به جامعه ایران نمیباشد و انواع گوناگونی در کشورهای دیگر نیز مسبوق به سابقه است. شاید شکلگیری اندیشههای خاص ایدئولوژیک و در نظر گرفتن ابزارهای متفاوت در جهت تعمیق آنها نیز امری طبیعی باشد، اما تفاوت میان ساختارهای قدرت همگرا ساز با ساختارهای غیرهمگرا ساز میتواند در این نقطه کانونی متبلور گردد که ساختارهای همگرا ساز از درجه بالای توانمندی در شمول گرایی اقشار گوناگون جامعه برخوردار میباشند. این گفته بدین معنا است که حاکمیت در جهت همراه نمودن بخشهای مختلف جامعه، بیشتر از هر موضوع دیگری در پی تدوین یک سلسله سیاستگذاریهای کاربردی است که از دایره شمولیت بالایی برای قرار گرفتن طیفهای مختلف فکری، اجتماعی، اقتصادی، عقیدتی و... در میانه آن برخوردار است و در برمیگیرد. طبیعتاً به هر میزان که پایههای قدرت در گسترانیدن این چتر همگرایی موفقتر عمل نماید، امید به زندگی و اندیشه ماندن بر فکر رفتن و مهاجرت سبقت خواهد گرفت. در غیر این صورت نتیجه چیزی جز تدارک عزیمت به خارج از کشور به جهت احساس نوعی دیگری بودن و خارج شدن از دایره شمولیت حاکمیت نخواهد بود. احساسی که شوربختانه در دهههای اخیر به شکلی مضاعف بر اذهان جامعه ایرانی رسوخ نموده است که بیارتباط با واقعیت جاری عرصه سیاستهای نابهنگام نهاد قدرت نمیباشد.
د. عدم وجود امنیت (در دو سطح داخلی و خارجی)
عامل دیگری که میتواند همچون محرکی تأثیرگذار در پدیداری اندیشه مهاجرت تأثیرگذار باشد، موضوع عدم استقرار امنیت در سطوح داخلی و خارجی است که وحشت عمیقی در لایههای جامعه ایجاد مینماید و برون داد آن گسیل بخش عظیمی از جامعه به خارج از مرزهای سرزمینی است. تجربه جنگهای داخلی در افغانستان و گسیل مهاجران به کشورهای همسایه (با تمام ابعاد بحرانزای اجتماعی) و درگیر شدن ایران در جنگ هشتساله با عراق، خود نمونههایی ملموس و قابلادراک پیرامون تأثیر شرایط عدم ثبات امنیتی بر زیست فردی و اجتماعی آحاد یک جامعه میتواند باشد. حتی ترس از وقوع بحرانهای امنیتی در آیندهای نهچندان دور(فوبیای امنیت) نیز میتواند بهعنوان محرک تأثیرگذار در اذهان جمعی یک جامعه تأثیرات شگرف خود را برجای گذاشته و موجبات شکلگیری اندیشه مهاجرت را فراهم نماید. به همین مناسبت تعارضات ساختاری دستگاه قدرت در ایران با ساختارهای انتظام بخش نهادهای بینالمللی و نظم مستقر در عرصه بینالملل که فضایی از تعارض و کشمکش و تهدیدات عدیدهای را فراهم ساخته و سایه تحریمهایی که هرروز بیش و بیشتر میگردد، در تأثیرات مخرب روانی بر جامعه ایرانی تأثیرگذار بوده و میتواند امید به بهبود شرایط در آینده نزدیک را کمرنگ نموده و بهعنوان یکی از محرکهای تأثیرگذار در شکلگیری اندیشه رفتن قلمداد گردد.
ه. شکلگیری احساس عدم توانمندی در برآورده سازی خواست ها و نیازها
یکی دیگر از عمده عواملی که میتواند در شکلگیری اندیشه مهاجرت تأثیرگذار باشد، احساس ناتوانی فردی در برآورده سازی مجموعهای متنوع از خواست ها و نیازها است. دایره شمولیت این مجموعه از نیازها میتواند ابعاد وسیع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را در بربگیرد. طبیعتاً جوامعی که در آنها کیفیت زندگی از سطوح بالای رضایتمندی برخوردار میباشند، جوامعی هستند که ابزارهای لازم در جهت شکوفاسازی توانمندیها، استعدادها و پتانسیلهای فردی و اجتماعی بخشهای متنوع جامعه و شئون مختلف اجتماعی را فراهم ساخته است. هرچه ابزارهای توانمندسازی (از نهادهای متنوع آموزشی گرفته تا نهادهای شناسنده استعدادهای فردی) در یک جامعه بیشتر باشد، هم ساختارهای قدرت میتوانند از ظرفیتهای بدیع و جریان ساز جامعه بیشترین بهره ممکن را در جهت حکمرانی مطلوب ببرند و هم سطوح مختلف اجتماعی در جامعه از احساس رضایتمندی و ارزشمندی بیشتری برخوردار میگردد. طبیعتاً آنچه در دهههای اخیر با سرعتی نگرانکننده روبهجلو درحرکت بوده است، شکلگیری اندیشه عدم توانمندی در برآورده سازی خواست ها و نیازها در بدنه جامعه ایران بوده است. در سایه تعمیق این بحران روانی، اندیشه مهاجرت شکل خواهد گرفت و رو به فزونی خواهد نهاد.
درمجموع باید اذعان نمود که به این مجموعه یادشده عوامل متعدد دیگری را نیز میتوان افزود که همگی همچون مهرههای تسبیح در کنار یکدیگر در پدیداری و بسط و گسترش روح ناامیدی در جامعه و شکلگیری اندیشه مهاجرت تأثیرات بالقوهای خواهند گذاشت.
اترک: آیا افزایش تعداد خودکشیها در جامعه، با مسئله ناامیدی نسبت به آینده ارتباطی دارد؟
قطعاً میتوان پیوند معناداری میان افزایش میزان خودکشیها و شکلگیری اندیشه ناامیدی اجتماعی مطرح نمود؛ اما این موضوع بدین معنا نیست که ما مسئله خودکشی و محرکهای شکلگیری آن را بهعنوان واقعیتی تک عاملی مشاهده نموده و به عوامل تأثیرگذار دیگر بی اعتناء باشیم. طبیعتاً بحرانهای خانوادگی، بحرانهای شخصیتی و حتی نظام باورها و هنجارهای شکلگرفته در محدوده شهری و روستایی، هرکدام میتواند عواملی باشند که هرچه بیشتر یک فرد را به سمت اندیشه رهایی از زندگی و پایان دادن به عمر خود تشویق مینمایند و جسارت وداعی تلخ با هستی خود را ایجاد مینمایند. اما با توجه به موضوع مطروحه باید اذعان نمود که جامعه شناسان مطرحی همچون امیل دورکیم به موضوع خودکشی و تأثیرات اجتماعی آن در جامعه به صورتی مبسوط پرداختهاند و شکلگیری بحرانهای اجتماعی در بستر جامعه را نیز بهعنوان یکی از عوامل دخیل در پدیداری مسئله خودکشی مطرح نمودهاند.
بهعنوان مصداق بحرانهای اقتصادی که پیشتر بهعنوان عاملی در جهت تعمیق احساس نارضایتی در لایههای سرمایههای اجتماعی و شکلگیری اندیشه مهاجرت بدان اشاره گردید، خود میتواند (در صورت فراهم نبودن شرایط و موقعیت اقتصادی در جهت مهاجرت به دیگر کشورها) بهعنوان محرکی در جهت انباشته شدن فشارهای روحی و روانی عمل نموده و فرد را مجاب نماید که به زندگی خود پایان دهد. درواقع بحرانهای اقتصادی بهعنوان یک معضل عظیم اجتماعی شناخته میشود که تأثیرات فردی آن را میتوان در اقدام فرد به خودکشی و پایان دادن به زیست فردی خود مشاهده نمود.
اما بهزعم کارشناسان نهتنها بحرانهای فزاینده اقتصادی، بلکه حتی دورههای رونق اقتصادی که بهصورت شوکهای اقتصادی بر ساحت اجتماع و سیاست عارض میشوند نیز میتواند شوکهای عظیمی بر پیکره جامعه ایجاد نماید و بهاصطلاح جامعه شناسان، جامعه را دچار یک وضعیت آنومی (بیهنجاری) سازد که یکی از تبعات این وضعیت، شکلگیری اندیشه خودکشی و پایان دادن به زیست فردی است.
«امیل دورکیم» در تلاش برای توضیح و تحلیل نوسانهای مربوط به میزان خودکشی در اروپای قرن نوزدهم، مفهومی را معرفی کرد که بعدها در علوم اجتماعی کاربرد وسیعی یافت. این مفهوم که بانام «آنومی» از آن یاد میشود به شرایطی اشاره دارد که در آن ساختار اجتماعی موجود بهواسطه تغییرهای ناگهانی و پیدرپی، قدرت تأثیرگذاری خود را از دست میدهد و افراد نیز چهارچوب راهنمای زندگی خود را گم میکنند.
برای مثالهای اینچنین، او به وضعیت افراد یک خانواده پس از طلاق اشاره میکند که بهواسطه آن نظم مستقر و قابل پیشبینی زندگی بهیکباره مختل شده و از میان میرود و افراد در فضایی سیال و بدون ساختار رها میشوند. مثال دیگر وقتی است که یک بحران اقتصادی چنین وضعیتی را برای افراد جامعه ایجاد میکند. «دورکیم» نشان داده است که در چنین وضعیتی میزان شادی و رضایت از زندگی کاهشیافته و میزان خودکشی بالا میرود. نکته جالب در این نظریه «دورکیم» این است که چنین وضعیتی فقط در شرایط بحران اقتصادی به وجود نمیآید، بلکه حتی در شرایط رونق اقتصادی (اگر این رونق بهیکباره حادثشده باشد) نیز همین پدیده «آنومی» ظاهر میشود و بر میزان خودکشیها میافزاید.
پیامد پدیده «آنومی» دورکیم محدود به خودکشی نیست و قابلتعمیم به مجموعهای از وضعیتهای دیگر (ازجمله وضعیت سرمایه اجتماعی) هم هست. میتوان چنین تصور کرد که با بروز شرایط «آنومیک»، افراد دچار یک زندگی غیرقابلپیشبینی و کوتاهمدت میشوند و لذا تمایل و توانایی خود را برای هرگونه برنامهریزی درازمدت از دست میدهند. چه این برنامهریزی درازمدت ناظر بر ادامه حیات باشد و چه ناظر بر سرمایهگذاری درازمدت اقتصادی یا سرمایهگذاری اجتماعی در روابط با دیگران.
درمجموع باید اذعان نمود که افزایش آمار و ارقام خودکشیها در یک جامعه، اتفاق نگرانکننده ایست که باید دلایل گوناگون آن را در طیف مختلفی از عوامل فردی و اجتماعی سراغ گرفت. آنچه به لحاظ اجتماعی قابل اهمیت است، کاهش سطوح بحرانهای اجتماعی در جهت انسداد مسیرهای شکلگیری ناامیدی فزاینده در لایههای اجتماعی جامعه است. نهادهای حاکمیتی، نهادهای جامعه مدنی، نهادهای آموزشی، نهادهای کارکردی و... هرکدام در بهبود شرایط اجتماعی تأثیرات بالقوهای دارند که میتوانند مانع از شکلگیری اندیشه خودکشی در بستر جامعه گردد.
اترک: چطور میتوان با این شرایط مقابله کرد؟
اگر دو موضوع رشد فزاینده مهاجرت جامعه ایرانی در دهههای اخیر و شکلگیری اندیشه ناامیدی در بستر جامعه ایرانی که در پدیداری بحرانهای فردی همچون بحران خودکشی تأثیرگذار است را در رابطهای معنادار با یکدیگر در نظر بگیریم، حال باید پاسخ دهیم که چگونه میتوان در برابر چنین وضعیت بهغایت بغرنجی ایستادگی نمود و طرحی بدیع و امیدوارکننده را بر پیکره جامعه نقشبست. واقعیت امر آن است که با شکلگیری، شناخت و درک بحرانها، اولین اندیشه که در ذهن آدمی شکل میگیرد، راههای مقابله با آن بحران است. همچون پدیدار شدن علائم یک بیماری در فرد که ذهن پزشک معالج را به تجویز داروهای مرتبط با وضعیت بیمار گسیل خواهد نمود. در همین راستا نیز به باور بنده مجموعهای از تجویزهای روانشناختی و جامعهشناختی باید در اولویتهای کارشناسان، عاملین و سیاستگذاران عرصه عمومی جامعه و سیاست باشد تا بتوان بهواسطه آنها بحرانهای عارض شده بر پیکره جامعه را درمان نمود. در همین راستا در دو سطح نهاد قدرت (ساختارهای حاکمیتی) و نهاد جامعه (جامعه مدنی و نهادهای مردمنهاد) میتوان امید کاستن از حجم بحرانها در کوتاهمدت و میانمدت و بهبود شرایط اکنونی جامعه در درازمدت را در ذهن خود متصور نمود.
در سطوح حاکمیتی، نهادهای قدرت باید تمام اهتمام خود را در جهت کاستن از حجم شکاف میان خود و جامعه و ترتیب دادن یک سلسله اقدامات مؤثر عملی در جهت زدودن از حجم بحرانها بهکارگیرند. هرچقدر این احساس که حاکمیت چندان همسو با خواست جامعه به تدارک سیاستهای خود اقدام نمینماید، کم و کمتر گردد، میتوان به وضعیت عمومی جامعه در آینده خوشبین بود.
طبیعتاً حاکمیت نیز در جهت کاستن از میزان شکافهای اجتماعی نیاز به تشکیل کارگروههای تخصصی و بهرهمندی از جامعه نخبگان فکری دارد. از دیگر سو عملکرد مؤثر نهادها و ساختارهای حکومتی و میزان انطباق آنها باسیاستهای تدوینی میتواند در بهبود وضعیت عملکردی و کارکردی نهاد قدرت تأثیرات مثبتی از خود بر جای گذارد که طبیعتاً سطح قابلملاحظهای از رضایتمندی را نیز در بستر جامعه فراهم خواهد نمود. نمود این احساس رضایتمندی در توانمندی حاکمیت در بسیج اجتماعی در موارد ضروری تبلور خواهد یافت.
از دیگر سو، رونق نهادهای جامعه مدنی و شکلگیری شبکه ارتباطات مردمنهاد، میتواند نشان از پویایی و سرزندگی در بستر یک جامعه باشد. هرچه از میزان نگاه امنیت محور نسبت به نهادهای مدنی از سوی نهاد قدرت کاسته شود و هویت جامعه مدنی (هم از سوی نهاد قدرت و هم از سوی بدنه جامعه) به رسمیت شناخته شود، تأثیرات مثبت آن را میتوان در بهبود وضعیت اجتماعی در بستر جامعه مشاهده نمود. درواقع شکلگیری فضاهای گفتگویی در بستر یک جامعه، امکانهای بدیعی در جهت رشد و بلوغ فکری و اجتماعی یک جامعه فراهم میسازد که تأثیرات مثبت آن، قطعاً به لایههای نظام تصمیمساز قدرت نیز سرایت خواهد نمود.
درمجموع باید اذعان نمود که شکلگیری نوعی رابطه دیالکتیکی میان نهاد قدرت و نهاد جامعه با بهرهمندی از شبکههای ساختارمند نهادی و بهرهمندی از خرد جمعی ازجمله عوامل تأثیرگذاری است که در تزریق امید به بدنه جامعه و بهبود شرایط کنونی و کاهش سطح بحرانها میتوانند تأثیرات شگرف مثبتی را از خود بر جای بگذارند.
اترک: ازنظر شما آیا امیدی به اصلاح جامعه هست؟ چگونه یک جامعه در حال نابودی تن به اصلاحات خواهد داد؟
بهعنوان بخش کوچکی از جامعه دانشگاهی که هنوز راه طولانیای در مسیر پُر سنگلاخ بهبود وضعیت اجتماعی جامعه متصور است و بر اساس رسالتی تاریخی که بر دوش هر یک از اهالی علم، فرهنگ و معرفت گذاشتهشده است، باید اذعان نمایم که مطالعه تاریخ پرفرازونشیب گستره جغرافیایی ایران نشان میدهد که این کهن دیار، بارها و بارها در معرض بادهای سهمگین بسیاری قرارگرفته که از تمامی آنها سربلندانه عبور نموده است. اما مهمتر از عبور تاریخی از هر یک از بحرانهای تاریخی، شکلگیری تجربیات ارزشمند و ارزندهای است که بهعنوان ذخیره ارزشمند معرفتی میتواند بنیانهای فکری یک جامعه را در مواجهه با بحرانهای مشابه در آینده شکل دهد. به همین منظور نوع مواجه ما بهعنوان بخشی از جامعه دانشگاهی و نخبگان فکری در برابر بحرانهای سطوح اجتماعی از اهمیت فزایندهای برخوردار است.
به همین منظور بنده بر این باورم که ضمن آنکه میبایست نگاهی واقعبینانه به بحرانهای اجتماعی در بستر جامعه داشته باشیم. از آنسو نیز باید در اندیشه ارائه راهکارها و راهحلهای کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت در عبور از بستر بحرانها باشیم. نه نگاه سراسر خوشبینانه و نه ناامیدی مفرط، هیچیک نمیتوانند ما را به مسیری رو به سعادت رهنمون سازند. من معتقدم که چنانچه بتوانیم در آینده ظرفیت نهادهای آموزشی را با ترسیم برنامههای جامع و مرتبط با اندیشه توسعه محور و با درک واقعیت موجود اجتماعی فعالسازیم و سیاستهای اجتماعی معقولانهای را نیز در پیش بگیریم و همچنین هرچقدر که بتوانیم از پیگیری سیاستها و اهداف ایدئولوژیک غیریت ساز که فضای حاکم بر جامعه و ارتباط بیرونی ما با نظام بینالملل را ملتهب خواهد ساخت، فاصله بگیریم، میتوانیم به اصلاح وضعیت بحرانی کنونی امید داشته باشیم. بنده به بهبود وضعیت کنونی جامعه بشدت امیدوار میباشم و بر این باور هستم که با ذخیره ارزشمند جامعه نخبگانی و تحولات صورت گرفته دریکی دو دهه اخیر و رشد روزافزون شبکههای آگاهیبخش مجازی، ظرفیتهای مطلوبی در جهت ایجاد تغییرات در بستر جامعه فراهم گردیده است. به همین منظور بنده معتقدم جامعه امروز ایران بسیار جلوتر از ساختارهای حاکمیتی در حال حرکت میباشند و همین حرکت روبهجلو، درنهایت منجر خواهد گردید که تغییرات در سطوح مختلف (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) به وقوع بپیوندد و شاهد سامان بدیعی در مناسبات اجتماعی جامعه باشیم.
بنده چندان معتقد به این مسئله نمیباشم که جامعه ایرانی رو به نابودی است. زوال مقطعی در مناسبات اجتماعی جامعه و حتی رابطه جامعه با حاکمیت امری طبیعی در پوستاندازیهای حال و آینده یک جامعه میتواند باشد که نشانههای آن را طبیعتاً در بستر جامعه خودمان نیز میتوانیم به عینه مشاهده نماییم، اما اینکه باور داشته باشیم که جامعه ایرانی رو به نابودی و نیستی است، نهتنها صورتی از واقعیت نداشته و ندارد؛ بلکه نشات گرفته از اندیشهای نامطمئن از عدم درک و شناخت تحولات ساختاری در بسترهای اجتماعی جامعه و نگاهی غیرواقعبینانه است. وضعیت افتانوخیزان و تحرکات اجتماعی که گاهاً میتوانند ما را دچار خطای تحلیلی و شناختی نسبت به وضعیت جامعه نمایند، دقیقاً نقطه کانونی شکلگیری تحولات امیدبخش آینده میتواند باشد. شکلگیری شبکه تعارضات در بستر جامعه و میان آحاد گوناگون اجتماع در یک سطح و همچنین تعارضات میان حاکمیت و جامعه، در سطحی دیگر خود درنهایت وضعیت آینده ما را از حالت سکون و رخوت رها ساخته و سیالیتی امیدبخش را به جریان خواهد انداخت و همچون خونی تازه در رگهای جامعه سیلان خواهد یافت.
پیرامون اندیشه اصلاحات نیز باید اذعان نمود که بنده به اصلاحات در کلان روایت آن (فراتر از تفکر حزبی و سیاسی) معتقدم و خط سیر فکریم بر این قاعده استوار است که دوران انقلابهای عظیم سیاسی که سامان سیاسی جوامع را دستخوش تحولات گستردهای میساخت، هم به پایان رسیده و هم بررسی نتایج این دسته از انقلابات نشاندهنده این واقعیت است که نمیتوان به وضعیت آینده یک جامعه پساانقلابی چندان خوشبین بود. همانگونه که شواهد عدیده تاریخی نشان میدهد اکثریت انقلابهای رخداده (در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم) جز آشوب، هرجومرج و بازگشت به شرایط استبدادی سابق در کوتاه زمان، ثمره دیگری نداشته است.
ضمن اینکه هزینههای هنگفتی نیز بر پیکره جامعه برجای گذاشته و سالها حرکت روبه رشد جامعه را متوقف نموده است. به همین منظور بنده بر این باورم که به هر میزان که شاهد رشد و پویایی طبقات متوسط در یک جامعه بهعنوان موتور محرکه اصلاحات در سطوح مختلف اجتماعی و اقتصادی باشیم و بستری از شکلگیری نیازهای بدیع جامع شکل بگیرد، عرصه جامعه، صحنه تعارضات، گفتگوها و بیان خواستهای عمومی آحاد جامعه خواهد گردید که دیر یا زود نتایج اثربخش خود را نمایان خواهند ساخت. به همین منظور تبلور اندیشه اصلاحات درنهایت میتواند با کمترین هزینه، وضعیت بحرانی یک جامعه را رو بهسوی تحولات مثبت رهنمون سازد که این نتیجه را در انقلابهای سیاسی بنیان افکن نمیتوان مشاهده نمود.