درس اول: در دی ماه 1401 و در اثنای ناآرامیهای ایران، نگارنده مطلبی با عنوان «آلترناتیوهای خطرناک: باید بین مطالبه گری با آیندهای مبهم فرق گذاشت» به انتشار رساند. در آن نوشتار، گفته شد که انقلاب و تغییر رژیم سیاسی در هر کشوری منوط به وجود چهار پیش شرط است تا کشور پس از بروز انقلاب، دستخوش تجزیه، ناامنی و از دست رفتن زیرساختهای حیاتی خود نشود. این چهار پیش شرط عبارتند از:
- اطمینان حاصل شود که بعد از انقلاب، جنگ قدرت بین گروههای سیاسی مدعی تشکیل حکومت جدید رخ نمیدهد و همه جریانات سیاسی اپوزیسیون، بر سر یک فرد یا جریان به توافق خواهند رسید.
- نهادهای نظامی و انتظامی بدون کمترین وقفه دوباره احیاء و مشغول به کار میشوند و در فاصله بین سقوط حاکمیت قبلی تا استقرار قدرت جدید، امنیت به واسطه خلأ بهوجود آمده از بین نخواهد رفت و جان و مال و ناموس مردم محافظت خواهد شد.
- اطمینان حاصل شود که بعد از یک انقلاب، وحدت ملی حفظ شود و هیچ قومیت یا اقلیتی به دنبال تجزیه کشور نخواهد بود. به علاوه در سطح اجتماعی، اختلافاتی که موجب بروز جنگ داخلی شود پیش نخواهد آمد.
- بعد از بروز انقلاب هیچ بازیگر خارجی اعم از قدرتهای جهانی یا کشورهای همسایه، کشور را زمین بازی رقابت بر سر منافع ملی خودشان نخواهند کرد.
اینک شوربختانه، سوریه به عنوان نمونهای از یک تغییر رژیم شتابزده در غرب آسیا پیش چشم ماست تا مثل لیبی، عراق، افغانستان و... از سرنوشت آن تجربه کسب کنیم. شوربختانه از این جهت که رنج مردم سوریه و نابودی کشور آنها بسیار رنج آور و سخت است؛ چه برای ما که مسلمانیم و هم دین با سوری ها و چه برای هر انسانی که به حکم انسانیت از رنج هم نوع خود رنج میبرد.
اینک اما حقیقت این است که پس از سقوط حاکمیت در سوریه، میتوان به وضوح مشاهده کرد که هیچ یک از چهار پیش شرط گفته شده در این کشور محقق نشد؛ وجود یک دولت مرکزی در زمان بشار اسد در بدترین حالت بهتر از وضعیت هرج و مرج آمیز فعلی است. معدود زیرساختهای باقیمانده سوریه از جنگ قبلی، در جنگ اخیر از میان رفتند و رژیم صهیونسیتی در همین اثنا، قریب به نود درصد توان نظامی این کشور را نابود کرد تا فقط مشتی شبه نظامی با سلاحهای سبک، امنیت کشور حساس سوریه را بهدست داشته باشند.
فاجعه سوریه را باید در شش ماه آینده دید، اکنون هنوز شادی مردم از تحول سیاسی پابرجاست و مردم برای فهمیدن آنچه بر سر کشور خود آوردند، به اصطلاح «هنوز گرم هستند». هر چند امیدواریم اوضاع و احوال سوریه به طور معجزه آسایی رو به بهبود رود، اما شواهد حاکی از آن است که آیندهای سخت در انتظار مردم سوریه خواهد بود. پس سوریه برای بخشی از مردم ما که به راحتی تعویض یک سرمربی فوتبال یا ریست کردن یک دستگاه رایانه، از تغییر رژیم سیاسی صحبت میکنند، دیدن آنچه بر سر سوریه آمد میتواند پیچیدگیهای فراوان دوران گذار سیاسی را نمایان کند.
خطر از چاله به چاه افتادن یا مصداق آن بیت معروف که «هر که گریزد ز خراجات شهر/ بارکش غول بیابان شود»، در کمین ملتهایی است که بی گدار به آب میزنند و خود و نسل های آینده را درگیر انقلابهای شتابزده و نسنجیده میکنند.
درس دوم: با وجود همه آنچه گفته شود، اگر دو معضل در یک کشور تداوم یابد، قهرا و به ناچار آن کشور به سمت تغییر رژیم سیاسی میرود و تحت آن شرایط، هر چه راجع به مخاطرات یک انقلاب نسنجیده استدلال شود بی فایده خواهد بود.
این دو معضل عبارتند از «انسداد سیاسی» و «بحران ناکارآمدی». در مورد سوریه، اقلیت سیزده درصدی علویان بر اکثریت مردم حکومت میکردند و دایرهای محدود از خاندان اسد راه مشارکت سیاسی را بر سایرین بسته بودند. سالها اداره کشور به شیوه پلیسی و با سرکوب و اختناق شدید، اگر چه برای مدت طولانی جواب داده بود، اما در چند سال اخیر سوریه نیز نیازمند بازنگری در نحوه رفتار خود با مردم و رفع انسداد سیاسی بود. این امر به حدی بارز بود که حتی آقای عراقچی پس از سقوط دمشق، درباره گوشزدهایی که اسد نادیده گرفته بود گفت: «به او (بشار اسد) گفتیم که با مردم سوریه تعامل بیشتری صورت بگیرد.» اما اسد هیچگاه به رفع انسداد سیاسی اقدام نکرد و حس میکرد ادامه سرکوب و حمایت قدرتهای خارجی برای حفظ حکومت او کافی است.
در مورد دوم یعنی بحران ناکارآمدی، شاهد ناتوانی دولت اسد برای بازسازی سوریه بعد از جنگ و ترمیم اقتصاد فروپاشیده آن کشور بودیم. تعمیق فقر، سقوط ارزش پول ملی، فساد گسترده در میان مقامات رده بالا و ناکافی بودن مواجب کارکنان دولتی و نظامی، موجب آن شد که بحران ناکارآمدی مردم را به این نتیجه برساند که شاید تسلیم در برابر هیئت تحریر شام، فرجی در وضع نابهسامان اقتصادی به وجود آورد. اسد در روزهای آخر اعلام کرد حقوق نظامیان را افزایش خواهد داد که خیلی دیر بود و ما را به یاد نیکلای چائوشسکو، دیکتاتور رومانی انداخت که وعده افزایش حقوق را در آخرین سخنرانی قبل از دستگیری و اعدامش اعلام کرده بود.
اما در مورد ایران، اگر منصفانه بنگریم انسداد سیاسی به معنای فنی آن وجود ندارد، اما القای انسداد سیاسی در قالب جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی ایران، به شدت در جریان است. اثر مشهود این القا را در کاهش مشارکت سیاسی در ادوار انتخابات اخیر میتوان مشاهده کرد. اصرار حاکمیت به شرکت مردم در انتخابات به خاطر جلوگیری از انسداد سیاسی است؛ کما اینکه تجربه رژیم پهلوی نشان داد که بستن فضای سیاسی و حذف مردم از مشارکت سیاسی موجب سوق جامعه به انقلاب خواهد شد. بنابراین در عالم واقع ما هنوز با انسداد سیاسی فاصله زیادی داریم هر چند افکار عمومی به نحو دیگری میاندیشند، اما در زمینه بحران ناکارآمدی، «ابر بحران»های موجود در کشور که سالهاست پابرجا بوده و فکر اساسی برای حل و فصل آنها نشده موجب شده است که جامعه دچار مشکلات عدیده ای شود.
معضلات اقتصادی، مسایل زیست محیطی، سوء مدیریت فرهنگی و حتی مسائل جزییتری مثل معضل خودرو، آن قدر حل و فصل نشدهاند که به بحرانهای لاینحلی در سطح ملی بدل شدهاند.
لذا در آستانه وقوع تجربه تلخ سوریه، اینجانب همچنان معتقدم که مطالبه گری راهی منطقی، بیخطر و قابل اتکا نسبت به راهکارهای رادیکال است. اما این هشدار را نیز به حاکمیت در ایران باید داد که تمهیدی عاجل و اساسی برای رفع بحران ناکارآمدی اندیشیده شود. در این راستا باید شجاعت لازم برای مبارزه با سیطره انواع مافیا در کشور انجام شود، با فساد و سوءمدیریت برخورد جدی شود و دستگاه های نظارتی چنان تقویت شوند که امکان تخلفات اداری و سوءاستفاده از جایگاه های مدیریتی به حداقل برسد. در عین حال بعضی از جراحیهای لازم در زمینههای مختلف، با برنامه ریزی صحیح و شجاعت لازم انجام شوند تا با اصلاح ساختارها، تغییر شرایط و عبور از بحرانها در آینده را شاهد باشیم.
بی شک زمان و منابع محدود هستند، پس با اولویت بندی صحیح باید در کوتاه مدت برخی از مشکلات را رفع و برای بهبود شرایط در بلند مدت هم برنامه ریزی کرد.
همچنین در مورد قوانین و ضوابطی که به تشدید دو قطبی های جامعه می انجامد باید بسیار هوشیار بود و امنیت ملی و یکپارچگی کشور را به هر مسأله دیگری مرحج دانست تا با گذار از شرایط حساس داخلی و منطقهای، آینده روشنی را در پیش روی داشته باشیم .
البته که ایران با سوریه و لیبی و... تفاوت دارد و از دیر باز تمدنی کهن بوده که از دل بحرانها عبور کرده و ادامه حیات داده است، اما به هر روی در بزنگاههای حساس تاریخ، از عثمانی و شوروی تا روم و یونان باستان دستخوش زوال شدهاند، پس هر تمدنی چه کهن چه نوپا، باید مراقب لحظات حساس تمدنی خود باشد و از غفلت و لغزش بپرهیزید. دیپلماسی