توافق راهبردی ایران-روسیه و گذار به جهان شمال-جنوب
برات شمسا- دیپلماسی شرقی
تلاش برای حذف اصطلاح خاورمیانه، از عزم راسخ جمهوری اسلامی و پیشگامی ملت ایران در بازتعریف موقعیت ژئوپلیتیکی غرب_آسیا خبر میدهد. آنچه در این بازتعریف نشانه گرفته شده است، عبارت است از: بهرهگیری هرچهبیشتر از امکانات و ظرفیتهای خدادادی این منطقه از جهان، که غرب مدرن آن را در 200 سال گذشته به یغما برده و از آنِ خود کرده است.
وقتی از گذار به نظم_جدید_جهانی شرقمحور و فروپاشی نظم_نوین_جهانی آمریکامحور صحبت میکنیم، برای پرهیز از سهلپنداری، طبعا به ادبیات علمی روشنگرانهای در این باب احتیاج خواهیم داشت. بخشی از این ادبیات را از طریق استحالهی ادبیات انتقادی میتوان بهدست آورد و بخش دیگری را نیز باید با خلاقیت و ابداع که از اندیشمندان جبهه_مقاومت انتظار میرود، کسب نمود.
کاستن از حجم عظیمی از ظلم که در جهان منتشر است، نیازمند بازتعریف شیوهی تقسیم جهان دارد. در این بازتقسیم باید اروپامحوری مورد تجدیدنظر قرار بگیرد؛ سیاست بازتعریف ژئوپلیتیک جهان و گذار از اروپامحوری به آسیامحوری بخشی از این اصلاح اساسی و بنیادینی است. وقتی که شاهد انعقاد قرارداد راهبردی میان ایران و روسیه بودیم، این سیاست یکی از میوههای خود را بر زمین گذاشت. انتظار آن است که این قرارداد، محققکنندهی نگاه انتقادی در ژئوپلیتیک جهت بازپسگیری ظرفیتهای بهتاراجرفتهی آسیایی باشد. ایران عزیز ما نیز که همیشه در دو قرن اخیر مورد تهاجم و تعدی بوده، یکی از بازیگران مهم این گذار خواهد بود. جغرافیای طبیعی ایران بهطور خدادادی در لجمن این درگیری و در لبهی این تقسیمبندی قرار دارد. گذار از اروپامحوری به آسیامحوری نیازمند تقویت راهبرد_شمال_جنوب بهجای راهبرد_غرب_شرق است که مرزهای شمالی ایران، یکی از مهمترین گذرگاههای آن محسوب میشوند.
از برجستهترین مبدعان ادبیات شمال-جنوب میتوان به ایمانوئل_والرشتاین اشاره کرد. وی که یکی از سرآمدان رهیافت انتقادی به ماهیت اروپامحورانهی ژئوپلیتیک است، اندیشهی خود را حول مفهومی تحتعنوان ژئوپلیتیک_منازعه_جهانی صورتبندی کرد. در این صورتبندی جدید، مدل تازهای برای فهم منازعات_ژئوپلیتیکی و تبیین مسابقات_جغرافیایی ارائه شده است. دیدگاه پیتر_تیلور، دیگر اندیشمند ژئوپلیتیک نیز در همین راستا تکوین یافته است.
در آلترناتیوی که والرشتاین و تیلور ارائه کردهاند، جهان از صورتبندی غربی-شرقیِ اروپامحورانه خارج شده و در قالب تعاملات شمال-جنوب توضیح داده میشود. این آلترناتیو در مقابل نظریهی هارتلند هالفورد مکیندر قرار دارد و به بازسازی و ترمیم آن میانجامد.
نظریهی هارتلند مکیندر، یکی از ستونهای رهیافت اروپامحوری است. این نظریه، تقسیم قدرت در جهان را بهگونهای توضیح میدهد که گویا دست_پنهان_جغرافیا، سرزمینها و ملتها را به شرقی-غربی تقسیم کرده است. این شیوه از تقسیمبندی، یکجانبهگرایی را در روابط_بینالملل تقویت میکند. تقلا برای عبور از جهان تکقطبی و گذار به نظام جهانی چندمرکزی از حیث تئوریک نیازمند نقد و نقض نظریهی هارتلند و تعدیل آن است؛ این مطلوب، همان کاری است که والرشتاین و تیلور دنبال کردهاند.