ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
اطلاع رسانی

با توجه به افزایش هزینه‌های تولید روزنامه در چند ماهِ اخیر، و تلاش ما در راستای ادامه انتشار روزنامه «اترک» به‌روال معمول و حفظِ کیفیت و تیراژ روزنامه، ناگزیر به حذفِ امکان بازدید رایگان سایت و به‌تبع آن فروشِ آنلاین مطالب از طریق سایت هستیم. بنابر وضعیتِ اقتصادی اخیر، خاصه گرانی و نبودِ کاغذ موردنیاز برای انتشار روزنامه، در صورتی‌ که متقاضیِ بازدید از سایت روزنامه هستید و جهتِ یاری به امر فرهنگی و امکان ادامه انتشار روزنامه در این مسیر نیز ما را همراهی کنید.

چانچه تا اکنون عضو سایت نیستید، بر روی گزینه ثبت نام کلیک کنید.

چنانچه قبلا ثبت نام کرده‌اید، بر روی گزینه ورود به سایت کلیک کنید.

تیتر خبرهای این صفحه
خبرهای روز

آواز مردم

یادداشت - محمدرضا تاجیک، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی

یک

جغد، آدم‌هایی را می‌دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند. جغد، اما می‌دانست که سنگ‌ها ترک می‌خورند، ستون‌ها فرومی‌ریزند، درها می‌شکنند و دیوارها خراب می‌شوند. او، بارها و بارها تاج‌های شکسته، غرورهای تکه‌پاره‌شده را لابلای خاکروبه‌های کاخ دنیا دیده بود. او، همیشه آوازهایی درباره‌ی دنیا و ناپایداری‌اش می‌خواند و فکر می‌کرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با این آواز کمی بلرزد.

روزی کبوتری از آن حوالی رد می‌شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگین‌شان می‌کنی. دوستت ندارند. می‌گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.

قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.

سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن‌وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره‌های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.

جغد گفت: خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.

خدا گفت: آوازهای تو بوی دل‌کندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل‌بستن‌اند. دل‌بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه‌ای! و آن‌که می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ‌چیز دل نمی‌بندد. دل‌نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.

جغد به‌خاطر خدا باز هم بر کنگره‌های دنیا می‌خواند و آن‌کس که می‌فهمد، می‌داند آواز او پیغام خداست.

دو

آواز سکوتِ مردم، این روزها بر سر هر کوی و برزنی به‌گوش می‌رسد. آنان با سکوت خویش می‌خوانند: «از روز و روزگارون، ما شکوه داریم، ای خدا، دل زار و زارون. آتش گرفتیم، ای خدا، کو ابر بهارون. بر ما بباره، ای خدا، دل لاله‌زارون.» درون آواز مردمان، هزاران روح مجروح و دردمند و سیه‌پوش، یا هزاران نوحه چون ناله‌ایی از گور پنهان‌ست، اما نیست گوش هوشیار آن قدرتی که بشنود و بپرسد: با من بگو، این چه آواز، این چه آیین‌ست؟ شاید می‌داند که این نه آوازست، نفرین‌ست. شاید می‌داند این رثای عهدِ بدعهد و بدآیین روزگاران است. یا شاید چون هر لحظۀ آواز، چنگش در جگر می‌افکند، او را تاب و آرام شنیدن نیست. اما آواز مردمان این‌گاه، پیغام خداست که خطاب به تخت‌نشینان اقلیم قدرت می‌گوید: در این شبگیر قدرت، کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست، که چونین بر برهنه‌شاخه‌های پوسیدۀ قدرت برده خوابتان دور، غریب افتاده‌اید از مردم، در این بیغولۀ مهجور، قرار از دست داده‌اید، شاد می‌شنگید و می‌خوانید و نمی‌دانید «سپهر پیر بدعهدست و بی‌مهرست.» چه بر شما گذشته است که چنین در هاویۀ فلسفۀ بی‌التفاتی به کار کشور و مردم هبوط کرده‌اید؟ چه بر شما گذشته است که گوش‌تان چنین برای شنیدن هر ندایی که از ژرفای جامعه می‌آید، بسته شده و عقاید مردم چنین از شما قطع گردیده است؟ چه بر شما گذشته است که مردم (دموس) را چیزی جز جمع جبری اجزاء که در قالب نژادها، جمعیت‌ها یا دسته‌بندی مشاغل یا جمع جبری کسانی که سر وقت در مکان مناسب به شکلی مناسب و با نامی مناسب رای می‌دهند، و قابل شناسایی/هویت‌سازی‌‌، و نیز، همچون ابژه‌ای قابل تقسیم به مقولات تجربی هستند، نمی‌پندارید؟ و از «مردم» نامی برای همه و همزمان برای هیچ‌کس ساخته‌اید؟

سه

مشکل قدرت این‌زمان آن است که اگرچه از اقتدار لازم برای امر به سکوت برخوردار نیست، اما در هراس از آواز مردم که از هر فراز و فرودش اشباح رنجور و سیه، افتان و خیزان، بیشتر با پشت‌های خم، فرسوده زیر پشتوارۀ سرنوشتی شوم و بی‌حاصل، چون قوم مبعوثی برای رنج و درد، بیرون می‌آیند، تلاش می‌کند صدای آنان را به پارازیت تبدیل کند. قدرت، حتی در وضعیت بی‌قدرتی، نمی‌خواهد اقتدار «سخن‌گفتن» (برای همگان و به‌جای همگان) خویش را از دست بدهد، لذا نظمی را شکل می‌دهد که نظمِ امور مشاهده‌پذیر و امور به‌کلام‌آمده ‌است، نظمی که اجازه می‌دهد فلان فعالیت قابل مشاهده شود و دیگری خیر، فلان سخن در قالب گفتار درآید و دیگری در قالب پارازیت، فلان خط خوانده شود یا خط کشیده شود. اما این‌بار مردم اراده کرده‌اند لحظه‌ای از آواز نایستند، و با فریاد آوازشان، همچون فریاد شفیعی کدکنی،  به اصحاب قدرت بگویند: دیگر این داس خموشی‌تان زنگار گرفت، به عبث هر چه درو کردید آواز مرا. باز هم سبزتر از پیش می بالد آوازم،  هر چه در جعبۀ جادو دارید، به‌در آرید که من،  باطل السحر شما را همگی می‌دانم. سخنم،  باطل السحر شماست.

می‌توان کاسۀ آن تار شکست

می‌توان رشتۀ این چنگ گسست

می‌توان فرمان داد: «هان ای طبل گران،

زین پس خاموش بمان»

به چکاوک

اما

نتوان گفت مخوان (فریدون مشیری) | جماران

 

 

 

 

تبلیغ

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه
تبلیغ پرتال استانداری خراسان شمالی
بالای صفحه