ای ساز سرت سلامت...
به یاد عیسی بخشی، هنرمند نام آور خراسان
سرمقاله- دکتر اسماعیل حسین پور
در این بهار پربار، در اردیبهشت نیکوسرشت، در روزهایی که خراسان ما شاهد "گوهند" گلهای شقایق، سوسن و بنفشه است؛ در سپیدهدمانی که عطر "اَرمان دلالئ " بخشیهای دیارمان، دلها را هوایی کرده بود؛ یکی از اسطورههای ساز و آواز خراسان ما که راوی راستین عشق و زندگی، زبان سبز سبزه و مرخ و رود، خنیاگر خطه خورشید بود؛ روی در نقاب خاک کشید و دریایی دل را، با ملودیهای روحآشوبش تنها گذاشت.
"عیسی بخشی" آخرین پنجه را بر تار دل نواخت و با ندای آسمانی "ارجعی الی ربک" آسماننشین شد. او که تبارش به "کوه" و "بارزان" میرسید؛ شکوه آن دیار را در خراسان ما زنده کرده بود. عیسی بخشی؛ بخشی فروتن و سادهزیست، حرمت نگهدار مردم و هنر و همراه دیرین ساز پررازی بود که برایش چون جان عزیز بود. دوتار زبان دل او بود. در نیمهشبهای پرستارۀ "سلاخی"، در دل تاکستانهای بدرانلو، آن گاه که خسته از کار روزانه، سر بر شانۀ تار مینهاد؛ تار یار او بود. با او سخن میگفت. هر دو با هم قصۀ غربت و جدایی، عشق و امید، اندوه و حسرت بلند سالیان را مرور میکردند.
بخشی برنا دل ما که شصت سال دست بر پردههای تار داشت؛ دلانگیزترین نغمهها را بر شانههای سترگ این کوهها و دل درهها مهمان کرد. فرزند" سلیمان بخشی" زبان صادق و صمیمی مردم بود. همۀ اقوام خراسان ما، او را زبان خویش میدانستند. او در آبان آمد و در اردیبهشت، درِ بهشت بر او گشوده شد. او از تبار بخشیهای پاک نهادی بود که آن الحان بهشتی را بر زمین مهمان کرده بود و چه زیبا آن همه عشق و احساس را در گوش دشت و کوه زمزمه میکرد.
بخشی لبخند بر لب ما، مرد "کار" و "تار" بود. او نان سازش را نمیخورد. او نهتنها تار که در کنارش داس و بیل در دست داشت. در باغ، آن گاه که با ترانههای روح آشوب دلش را می بیخت؛ سپس دست به بیل میبرد و با کار عرق میریخت. او خرمن مهر و معرفت بود. با حافظهای شگفت و صدایی رسا و پرهیبت. هنوز خوب بهخاطر دارم که در جشنوارۀ پیران چنگی قوچان در اواخر دهۀ 70 چه هنگامی ای برپا کرد. او که نشان درجۀ یک هنری را دریافت کرده بود؛ متواضع و فروتن بود.
"بوی بوی" او بوی عشق میداد. او ترانۀ پرحسرت "سردار عیوض" را که مینواخت دل را به تاخت، تا ستیغ قلههای گلیل و سرانی بالا میبرد. "دلال" او همه شور و سرزندگی بود. او با "هرایی" هرمان و درد مردمی رنجکشیده و بلادیده را روایت میکرد. او شصت سال خواند و نواخت. با غرور کوهها قد کشید. از چشم چشمهها گریست. هنوز "سالوک""شایجان"، "هزار مسجد" و "آلاداغ" داغ او را بر شانه دارند.
بر روان آن خوب آسمانی، آن راوی راستین زندگی، دیار و تبار ما، آن نغمه بر لب دل پراندوه که بار غربت سالیان را چون همتبارانش بر دوش داشت درود میفرستیم و شادی روان آن مینو مکان را از درگاه حضرت دوست خواستاریم.
خداوند به بازماندگان و خاندانش صبر عنایت فرماید. سر ساز و آواز و هر چه بخشی سلامت...!